ماجرای آتش سوزی زیرزمین خانه مادر بزرگ
ماجرای آتش سوزی زیرزمین خانه مادر بزرگ
روز عیـد بود ، همه لباس نو پوشیدند و برای عید دیدنی به خانه مـامـان بزرگ و بابا بزرگ رفتند . خانه مامان بزرگ قدیمی و حیاطـی پر از درخت و یک حـــوض با ماهی های قرمز داشت. درگوشه خانه یک انبـار زیرزمینی بود که پدر بزرگ همه وسایل برقی قدیمی ، دیگ ، قابلمه ، میز، صندلی ، مبل های قــدیمی و اسباب اضافی خـانه را آنجـا نگه داری می کـرد . نـازی بـا بچــه های خاله جان و دائی جان درحیاط توپ بـازی می کردند. ناگهان توپ آن ها به داخل انبـاری افتاد.
بچه ها برای آوردن توپ به داخل انباری رفتند . اما آنجا خیلی تاریک بود. سامـان بـــــرادر نازی کوچولو رفت و یک کبـریت
ازآشپـزخانه آورد و آن را روشـن کرد تا بتوانـد زیـرزمیـن را خوب ببیند و توپ را پیدا کند.
اما دستش سوخت و کبریت روشـــن
روی مبـل افتاد . به سـرعت همه جا
آتـش گرفت . دود سیاهی تمام انبـاری
را پوشانده بود . نازی کوچولو که کـنار در
انباری ایستاده بـود خیلـی سریـع دوید
و به مامان و بابا خبر داد . مادر نـازی
بلافـاصله با تلفن به “شمـاره ۱۲۵آتش
نشـانـی” تماس گرفت.آتـش نشــان
ها خیلی زود آمدند و با سرعت آتش را
خاموش کردند. و بچه های داخل انباری
را نجـات دادند. آن ها به بچـه ها گفتند،
وقتی مکانی آتش گرفت و پُر از دود شد،
شما بـاید خیــلی سریـع روی زمیـن به
صـورت سینـه خیـز، مثل لاک پشت
حـرکت کنید و از محـــل آتـش
سـوزی دور شوید. همگی خوشحــــال
شدند و از کمک آتش نشان ها بخاطر
خـاموش کردن آتـش و نجـات جان
بچه ها تشکر کردند. بعد ازآن پدرنازی
تصمیم گـرفت که به بچـــه ها مسائـل
ایمنـی را بیشتر آموزش بدهد و پدربزرگ
هـم گفت که دیگر هیچ وقت در و پنجره
زیرزمین و انباری را باز نمی گذارد.
کودک ایمن
حسن سلمانی بیدسکان
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.